هنوز مطمئن نیستم کاملاً از خواب بیدار شده باشم. مطمئنم دیشب به قصد خواب
دراز کشیدم روی تخت، چون شیر آب چکه میکرد و نمیگذاشت بخوابمو مجبور شدم
بروم ببندمش و برگردم به تخت، مطمئنم قصد خواب داشتم. و گرنه چه کار ب شیر
آب داشتم؟ ولی حالا مطمئن نیستم بیدار شده باشم. یعنی خوابم برده؟ شاید
اصلاً از دیشب تا حالا خوابم نبرده باشد. فرقی هم نمیکند. خواب و بیداری
یکی شده برایم. پایم گیر کرده بین تخت و دیوار؛ گیر نکرده، خودم گیرش
انداختهام آن جا. این طرفش به تشک است و زیر پتو و گرم، آن طرفش به دیوار
سرد. سرما؛ اگر سرما را درک میکنم پس لابد بیدارم. یام نمیآید تا حالا در
خواب سرما احساس کرده باشم. نمیگویم نکردهام، یادم نمیآید. پایم را
دوست دارم گیر بدم به اینجا و آنجا. حتی روی صندلی که مینشینم پایم گیر
میکند پشت پایههایش. خودم گیرش میاندازم. انگار که کشتی باشد و بخوام پا
پشت پای حریف بیاندازم و زمینش بزنم. ولی صندلی زمین نمیخورد. صندلی هیچ
چیز نمیخورد. صندلی من حتی دسته هم ندارد. از روی سطح تخت که نگاهش میکنم
شبیه L است. اما جلوتر که میروم، پایههایش را که میبینم، شبیه h
میشود. با یک خط اضافهی افقی بین پایههایش. شاید یک نماد باستانی باشد.
یک نماد باستانی دوبعدی که عمق ندارد. صندلی اگر مأخذ این نماد بوده باشد،
یعنی حدود نیم متر عمق دارد. اگر نیمکت بوده باشد چی؟ یا یک تخت پادشاهی.
اما نه. تختهای پادشاهی همه دسته دارند. نیمکت و صندلی از کنار مثل
هماند. با این تفاوت ک نیمکت بین یک تا دو متر عمق دارد. حالا این نماد
باستانی نیمکت است یا صندلی؟ باید سفر کنم. به زمانی که این نماد ساخته
شده. نمادها چرا ساخته میشوند؟ شاید برای خلاصهگویی. برای گفتن یک عالمه
حرف با کمترین کاراکتر. با کمترین حرف. و نیز برای پنهانکاری. آن همه حرفی
که در یک نماد هست، فقط برای کسی قابل درک است که آن نماد را بشناسد. مثل
نوشتههای معمولی. برای باسوادهاست. کسانی که حروف را میشناسند و بلدند
آنها را بخوانند. دیوار سردتر شده انگار. آن طرف پایم بیحس شده از سرما.
میآورمش زیر پتو کمی گرم بشود. باز میچسبانمش به دیوار. کمی عرق کرده ست.
شاید دیوار لک بشود. ولی کی اهمیت میدهد؟ شاید اصلاً با لکی که روی دیوار
ایجاد میشود یک نماد باستانی دیگر نمایان شود. که خب من هیچ با نمادهای
باستانی آشنایی ندارم. اگر طلسم از آب در بیاید چی؟ اگر نشود باطلش کرد چی؟
میترسم. بیدارم. در خواب آدم نمیترسد. نه. پس کابوس چیست؟ آنقدر در خواب
میترسد آدم تا بیدار شود. پس از کجا باید بفهمم خوابم یا بیدارم؟ من هیچ
چیز از علم خواب نمیدانم. فقط بلدم بخوابم. و گاهی خواب هم میبینم.
همانطور که از نمادهای باستانی چیزی نمیدانم. ولی اگر یکیشان را ببینم
میتوانم بگویم یک نماد باستانی است. نمادها جان دارند. صدا دارند. از آن
صداها که گوش انسان نمیشنود. شاید اگر خفاش بودم میفهمیدم این نمادها چه
میگویند. چه کسی اولین بار اولین نماد را ساخته؟ چرا؟ از نمادسازی
رسیدهاند به الفبا. نه؟ حروف هم نماد هستند خب. نماد صدا. هر حرفی که
میبینی، اگر سواد داشته باشی، صدایش را میشنوی. حتی لازم نیست از رویش
بلند بلند بخوانی یا یکی برایت بخواند. حروف هم نماد هستند. فرکانس صدایشان
بالاست. بالاتر از حد شنوایی گوش. ولی ما صدایشان را میشنویم. بدون
استفاده از گوش. فرقی نمیکند. صدا شنیده میشود. شاید اگر بگویم فرکانس
درک میشود و تفسیر میشود، علمیتر و باورپذیرتر به نظر بیاید. اما مهم
نیست. مهم این است که من هنوز نمیدانم خوابم یا بیدارم. یکی انگار دارد
صدایم میکند. حتماً دارم اشتباه میکنم. هیچ کس هرگز مرا صدا نمیکند. صدا
نکرده. ولی این صدا هست توی سرم. خوابم پس. چون اگر بیدار بودم صدا توی
گوشم میبود. شاید هم خیال است. در خیال من یک عالمه آدم هستند که همیشه من
را صدا میکنند. در خوابهایم ولی هیچ کس نیست. در بیداریم هم. در خواب
فقط تصاویر هستند. تصاویری گنگ و سرشار از حرکت و رنگ و لعاب. صدا خیلی کم.
شاید هم صدایش را کم کرده باشم تا بتوانم بیدار شوم. میشود. در خواب
میشود صدا را کم و زیاد کرد. حتی میشود تنظیمات تصویر را هم دستکاری کرد.
ولی برای چی؟ ارزشش را ندارد. حتی میشود کانال را هم عوض کرد. که خب این
هم هیچ ارزشی ندارد. اگر خواب باشم، دارم یک کانالی را میبینم که نمادش h
است. با یک خط افقی اضافه بین پایههایش. این لعنتی نماد چیست؟ این صندلی
لعنتی که از اینجا شبیه L است و میدانم گردنم را که کمی بکشم جلوتر میشود
شبیه h با یک خط افقی اضافه بین پایههایش. اگر نیمکت باشد چی؟ چرا من هیچ
از نمادهای باستانی نمیدانم؟ احمقم. نیمکت که در این اتاق فسقلی جا
نمیشود. بعدش هم کی آورده استش؟ چطوری از آن در رد شده؟ باید مطمئن شوم.
باید بلند شوم بنشینم و مطمئن شوم صندلی است. اما نمیتوانم. پایم کنار تخت
گیر کرده. بین تخت و دیوار. یک طرفش یخ زده و یک طرفش دارد از گرما ذوب
میشود. تب داشتم؟ هرچی که هست، میترسم. ممکن است اگر بخواهم تکانش بدهم
از وسط ترک بخورد و بشکند و خرد و خمیر بشود. باید صبر کنم تا آفتاب بالاتر
بیاید و از آن طرف بتابد به دیوار و گرمترش کند. تا آن وقت کاری نمیتوانم
بکنم جز این که بخوابم. حالا مطمئنم که خوابم.
کمافی السابق بسیار زیبا بود میرزاجان؛
پاسخحذفکابوس یک نیمه شب پاییزی و نمادهای نشیمن گاهی
شامورتی